true
فرآیند بازآفرینی در چاپ
هماهنگی مراحل، فرآیندها و مواد، در بازآفرینی رنگی و همچنین در انتخاب رنگهای پایهی ایدهآل و فیلترهای تجزیه رنگی از اهمیت بسزایی برخوردار است. برگرداندن یک صحنهی واقعی به یک محصول چاپی از طریق یک عکس در برگیرندهی یک «زنجیرهی انتقال اطلاعاتی» چند مرحلهای است. معمولا میتوان روابط و پارامترهای این زنجیره را با مداخلهی هدفمند اپراتور بخش، کنترل کرد.
اگر در عمل، بعضی ویژگیهای تغییر شکل یا بازآفرینی تصویر، غیرقابل تغییر (استاتیک) باشند، مثلا به دلیل مقادیر ثابت ماشینی، اعمال دیگر تغییرات مربوطه در زنجیرهی انتقال، باید با ویژگیهای استاتیکی هماهنگ شوند. در نتیجه، به عنوان مثال، همان طور که در بالا ذکر شد، تنها میتوان از پیگمنتهای واقعی در مرکبهای چاپ استفاده نمود اما ویژگیهای طیف نوری آنها بسیار متفاوتتر از ویژگیهای طیف نوری رنگهای بهینه است.
در نتیجه، وقتی از آنها برای تجزیهی رنگی استفاده میشود تا لایههای جداسازی تولیدکنند، فیلترهای تجزیه رنگی، در شرایط ایدهآل باید با این ویژگیها به روش «جبران خطا» تطبیق داده شده باشند.
فناوریای که ارزش آن عملا، در هماهنگسازی اجزای ناکامل فناوری بازآفرینی به اثبات رسیده، فناوری تغییر «درجهبندیها» (gradarions) یا «منحنیهای گاما» (gamma curves) است. اگر واقعگرایانه به موضوع بنگریم، کاربر در واقع، هیچ گزینهی دیگری برای هماهنگسازی دقیق اجزای فرآیند به شکل یکسان در زنجیرهی انتقال اطلاعات ندارد. به همین دلیل است که استفاده از دادههای CMYK که از پیش تجزیه رنگی شدهاند، رواج بیشتری دارد.
پردازش دادههای تصویری در سیستم رنگیRGB یا CIELAB در چاپ
اگرچه از دیدگاه تئوری، پردازش دادههای تصویری در سیستم رنگیRGB یا CIELAB مزیتهای قابل توجهی دارد، اما یک متخصص بازآفرینی با تجربه، تمایل دارد برای پردازش دادهها برای چاپ، سیستم رنگی رنگهای اولیهی نهایی را برگزیند، چون بدین ترتیب میتواند، مسقیما در درجه بندیهای رنگی نهایی مداخله کند. از طرفی دیگر، محال است بتوان با تغییر درجهبندیهای رنگی RGB، بدون استفاده از یک سیستم مدیریت رنگ، تاثیر خاصی بر بازآفرینی حاصل از سیستم رنگی CMYK ایجاد کرد.
روند کاری فناوری بازآفرینی حاضر، منجر به این فرض میشود که درجهبندیهای رنگی اولیه برای تصویر انتخابی ویژگیهای بازآفرینی یک سیستم بازآفرینی تصویر کافی هستند. این فرض حداقل دربارهی بسیاری از سیستمهای خروجی نادرست است (مانند چاپ افست و دیگر تکنولوژیهای چاپی متداول و بیش از همه، سیستمهای چاپی غیرتماسی). در عمل، درجهبندی رنگی ترکیبی، متناسب با رنگهای اولیه عمل نمیکند.
برای درک مسئله، میتوان «عمل بازآفرینی» یک فرآیند بازآفرینی چاپی را در یک سیستم مرجع سنجش رنگ (مثلا CIELAB) وارد کرد. برای انجام این کار، موقعیتهای رنگی فضاهای تنپلات رنگهای اولیه و ثانویهی سایان، ماژنتا، زرد، قرمز، سبز و آبی و موقعیت رنگی کاغذ چاپی مشکی با استفاده از ابزار و امکانات اندازهگیری و سنجش رنگ و هفت مختصات مربوط به آنها تعیین میشوند.
هنگامی که مختصات واقعی شش درجهبندی رنگی جداگانه (درجه هافتنی) تعیین گردند، شش منحنی به وجود میآیند که نقطهی آغاز آنها نقطهی سفید (رنگ کاغذ) و نقطهی پایان در فضاهای تنپلات است. از ویژگیهای بازآفرینی یک چاپگر تصعیدی حرارتی (شکل ۲۳-۴-۱) میتوان مشاهده کرد که درجهبندیهای رنگی اولیه ثانویه معمولا به صورت خطی در نمودار *b و *a تغییر پیدا نمیکنند.
درجهبندی رنگی چاپ
با فرض این که فواصل درجهبندی رنگی در نمودار CIELAB، یکسان باشند، میتوان نتیجهگیری کرد که درجهبندیهای رنگی اولیه برای تخمین و برآورد عمل بازآفرینی کافی نیستند. این ویژگی منحصر به سیستمهای خروجی است (درجهبندیهای مشابه در چاپ افست تولید میشوند). نتیجهی درجهبندی بر اساس تغییرات تصویر نامعلوم است. به دلیل فقدان روشهای مناسب دیگر، از این روش در فناوری بازآفرینی مشابه و همچنین به ندرت در پردازش تصویر دیجیتالی استفاده میشود. تجربههای عملی، این یافته را تصدیق میکنند و نشان میدهند که مداخلات و تنظیمات آگاهانهی کارشناس مزبور در درجهبندیهای رنگی بیشتر به صورت حسی انجام و به ندرت از اعداد و ارقام محاسبه شده، کمک گرفته میشود. هماهنگی اجزای زیرشاخهای در سیستمهای بازآفرینی آنالوگ و دیجیتال به «ارتباط منحنی خاص» هم اشاره دارند.
این ارتباط را میتوان به کمک دنسیتومترها یا اجزای نمایشی مشابه با دنسیتومتر (مثلا در برنامههای پردازش تصویر) کنترل کرد و تنها در شرایطی از آن صحبت به میان آورد که:
– در هر دو جزء فرعی، از یک مُد رنگی یکسان (مثلا CMYK) استفاده شود.
– وضعیت رنگی رنگهای اولیه یکسان باشد.
– هر دو جزء فرعی ویژگیهای بازآفرینی یکسانی داشته باشند.
تنها اگر همهی شرایط بالا مهیا باشند، میتوان تجهیزات را از طریق منحنیهای درجهبندی یا منحنیهای ویژه سازگار نمود. در موارد دیگر، باید تغییرات فضای رنگی پیچیدهتری (مثلا به وسیلهی عملیات یا میزهای چند بعدی) به کار گرفته شود.
معمولا برای تعیین پارامترهای مهم در تغییرات و تبدیلات فضای رنگی این نوع، به امکانات و تجهیزات سنجش و اندازهگیری رنگ نیاز است.
در وهلهی اول، آشکار است که تنها میتوان از منحنیهای درجهبندی رنگی برای کنترل فرآیند استفاده کرد؛ البته اگر مدهای رنگی به کار گرفته شده یکسان باشند (سیستمهای رنگی). این تجهیزات اولیه به گونهای نصب میشوند که فیلم با پلیت چاپ تناسب داشته باشند، چون در اینجا چهار کانال جداگانه وجود دارد و تبدیل رنگ به فضای رنگی CMYK سیستم چاپ، پیشتر در فرآیند بازآفرینی انجام شده است.
در این مورد، موقعیت رنگی رنگهای اولیه، تغییر نمییابد. در کنترل سیستمهای چاپی دیجیتال، به عنوان مثال در فایلهای دادهای پست اسکریپت (post Script)، اغلب شرایط متفاوتی وجود دارد. اگر چاپگر به وسیلهی دادههای RGB کنترل شود، دیگر نمیتوان تنها به کمک درجهبندیهای رنگی، خروجی را به CMYK چاپگر تبدیل نمود و شرایط اولیه در ارتباط منحنی ویژه مهیا نمیشوند.
سیستم چاپی CMYK
حتی اگر مُدهای رنگی دو جزء فرعی زنجیرهی انتقال اطلاعات یکی باشند، لزوما ارتباط منحنی ویژه میسر نمیگردد. در واقع، دو سیستم چاپی CMYK ، مثلاً برای انطباق یک کپی کنندهی رنگی (الکتروفتوگرافی) با فرآیند چاپی افست، به عنوان مثال، موجود است، اما معمولا موقعیتهای رنگی رنگهای اولیه با یکدیگر تفاوتهای عمدهای دارند، در نتیجه شرایط ثانویه فراهم نیست.
در توسعه و پیشرفت «فرآیندهای نمونه گیری آنالوگ» (مانند cromalin و Match print)، رنگینههایی برای تونرپودری مورد نیاز بود که همراه با قرار دادن لایههای فیلم رنگی بر روی یکدیگر با موقعیتهای رنگی اولیه، هماهنگ با مرکبهای فرآیند استانداردسازی شده، در یک نور استاندارد باشند. به علاوه، این رنگینهها، همچنین باید به عنوان یک مرکب متداول، ویژگیهای بازآفرینی یکسان (مانند چاقی نقطه) داشته باشند.
در غیاب رنگینههای مناسب (مانند پیگمنتها)، در نهایت تنها رنگینههایی یافت شدند که شبیه رنگینههای مناسب بودند. در نتیجه، اگرچه تمامی این راهحل های موقتی تا اندازهای در عمل قابل قبول هستند، اما در بازآفرینی، تمامی شرایط را فراهم نمیآورند.
اخیرا، با ورود «سیستمهای نمونهگیری دیجیتالی» که بر اساس فناوریهای چاپی غیر تماسی استوار هستند، دیگر لازم نیست که انطباق عمل بازآفرینی از نظر اندازهگیری و سنجش رنگ با فرآیند چاپی که قرار است شبیهسازی شود. در اینجا به کمک سیستمهای مدیریت رنگ و تکنیک اندازهگیری و سنجش رنگ، برای انطباق تجهیزات از تبدیلات رنگی چند بعدی استفاده میشود.
رنگ مشکی در چاپ
همانطور که قبلا گفته شد رنگ مشکی یکی از اجزای تشکیل دهندهی سیستم رنگی CMYK است، اما در شکل ۱۹-۴-۱، هیچ نوع اطلاعات ملموس و مکملی برای «تعیین تجزیهی رنگی مشکی» ارائه نشده است.
اساسا، از مشکی در چاپ رنگی استفاده میشود تا با استفادهی مستقیم از مرکب مشکی، هزینهی فنی چاپ سه رنگی برای خلق درجهی مشکی یا خاکستری کاهش یابد. استفاده از مرکبهای کروماتیکِ با کیفیت گران قیمت محدود شود و همچنین از همه مهمتر، فرآیند چاپ تثبیت گردد. یعنی کمتر نسبت به تفاوتهای موجود در هر رنگ واکنش نشان دهد.
چندین روش برای کنترل تجزیهی رنگی مشکی یعنی برای تکمیل «ترکیب کروماتیک» با استفاده از رنگهای سایان، ماژنتا و زرد به همراه رنگ چهارم یعنی مشکی وجود دارد:
– ترکیب کروماتیک با حذف رنگ زیر (under color Removal) یا UCR.
– ترکیب آکروماتیک یا خنثی همراه با افزودن رنگ کروماتیک (UCA).
در ادامه، فرآیندهایی پیرامون ترکیب کروماتیک به اختصار توضیح داده شده است (تصویرهای نشان داده شده در شکل ۲۴-۴-۱، تنها به عنوان مثال آورده شدهاند و دقت و شمولیت لازم را ندارند.)
ترکیب کروماتیک
در ترکیب کروماتیک، تمامی فامها (تنهای رنگی) از رنگهای اصلی کروماتیک سایان (C)، ماژنتا (M) و زرد (Y) ساخته میشوند. ممکن است از مشکی (K) هم استفاده شود تا از سایههای تصویر محافظت گردد و خطوط بیرونی بهتر به نظر میآیند. رنگهای تیره با ترکیب مناسب سه رنگ اصلی کروماتیک خلق میشوند.
اگر، به عنوان مثال قرار باشد که سایان، تیرهتر چاپ شود، باید متناسب با درجهی تیرگی مورد نظر، نسبتهایی از (از طریق تغییر درجههای تن) ماژنتا و زرد به آن افزوده گردد، اما نسبتهای این رنگها باید کمتر از میزان سایان باشد. مقادیری از رنگهای ماژنتا و زرد، متناسب با سایان با یکدیگر مخلوط میشوند تا رنگ مشکی و بدین ترتیب، فضاهای تیره شدهی سایان به وجود آیند.
با آوردن مثال، این مسئله واضحتر میشود. قهوهای نشان داده شده در شکل ۲۴-۴-۱ الف، در ترکیب کروماتیک از سایان ۷۰ درصد ، ماژنتا ۸۰درصد وزرد ۹۰درصد و در نتیجه فضای تحت پوشش ۲۴۰درصد ساخته شده است. در این ترکیب، رنگ مشکی به کار نرفته است اما به دلیل نسبتهای بالای رنگهای کروماتیک، نگهداشتن تعادل رنگی کار سادهای نیست.
ترکیب کروماتیک قهوهای نشان داده شده در۲۴-۴-۱ الف، شامل یک بخش کروماتیک و یک بخش آکروماتیک (خنثی) است. بخش آکروماتیک (خنثی) از سایان ۷۰درصد، ماژنتا ۷۰درصد و زرد ۷۰درصد تشکیل شده که هنگام چاپ بیش از حد (over printing)، یک رنگ بسیار نزدیک به خاکستری خلق میکند. تنها ماژنتای ۱۰درصد و زرد ۲۰درصد باقیمانده، بخش کروماتیک را به وجود میآورند.
ترکیب کروماتیک با برداشتن رنگ زیر (under color Removal)
ترکیب کروماتیک (UCR)، ترکیب کروماتیک متفاوتی است که در آن، مشکی جایگزین قسمتی از بخش آکروماتیک (خنثی) میشود. فرض کنید که قرار است در مثال (شکل ۲۴-۴-۱)، یک «UCR 30 درصدی» از قهوهای به کارگرفته شده، وجود داشته باشد. برای این منظور، بخش آکروماتیک متشکل از سایان، ماژنتا و زرد از ۷۰درصد به ۳۰درصد کاهش مییابد و مقداری از رنگ مشکی متناسب با آن، جایگزین این مقادیر میشود.
در نتیجه، دیگر فضای تحت پوشش ۲۴۰درصد نیست، بلکه این عدد به ۱۸۰درصد، با همان رنگ و فام ظاهری، میرسد. این موضوع، تا حد زیادی وظیفهی چاپکار را ساده میکند چون احتمال خطر این که تصویر چاپی در دسته کاغذها روی طرف پشت صفحهی بالایی تاثیر بگذارد، کاهش مییابد و آسانتر میتوان تعادل رنگی را برقرار کرد. (شکل ۲۴-۴-۱ ب)
ترکیب آکروماتیک (خنثی)
برخلاف ترکیب کروماتیک، در ترکیب آکروماتیک، در اصل رنگ مشکی، جایگزین تمامی بخشهای آکروماتیک میشود. (GCR: gray component reduction). در نتیجه، تیره کردن سایههای رنگی کروماتیک، دیگر به وسیلهی رنگهای مکمل انجام نمیشود و برای این کار، تنها مشکی، مورد استفاده قرار میگیرد.
قهوهای نشان داده شده در مثال (شکل ۲۴-۴-۱) شامل ترکیب آکروماتیکِ ماژنتا، زرد و مشکی است. فضای تحت پوشش کل تنها ۱۰۰درصد است. در نتیجهی این امر، میتوان نسبتهای رنگی سایان، ماژنتا و زرد را در تمامی تصاویر و فامها کاهش داد، فرآیند چاپ را پایدارتر نمود و عمل پذیرش مرکب (جذب) به میزان قابل ملاحظهای بهبود مییابد.
ترکیب آکروماتیک (خنثی) با افزودن رنگ کروماتیک.
افزودن رنگ کروماتیک صورتی دیگر از ترکیب آکروماتیک است. اگر غلظت مرکب چاپی مشکی ناکافی باشد، برای تثبیت سایههای تصویر خنثی، دوباره مقادیری از رنگهای سایان، ماژنتا و زرد به ترکیب افزوده شده و به مشکی کاهش مییابند (مثلا ۲۵درصد در مثال،منطبق با شکل ۲۴-۴-۱ ت).
امروزه، استفاده از این نوع ترکیب تصویر، متداول است و در عمل ارزش آن به اثبات رسیده است. با استفاده از امکانات موجود، میتوان کیفیت تصویر و کیفیت چاپ را به روشی قابل قبول با یکدیگر هماهنگ کرد.
چاپ رنگی کاملا مطابق با اصل (High-Fidelity color Printing)
برای دستیابی به یک دامنهی رنگ وسیعتر در چاپ رنگی، میتوان از روشهای زیر استفاده كرد:
– نمایش هر چه نزدیکتر به فضای رنگی که میتوان آن را با حساسیت دریافت دید انسان، در زمان واحد ثبت کرد.
– برای دستیابی به دامنهی رنگی یک عکس رنگی یا نمایشگر رنگی درجه بالا، حتی میتوان برای کارهای چاپی ویژه، از بیش از چهار رنگ استفاده نمود (مثلا با استفاده از سیستم رنگی مکملِ قرمز، سبز و آبی (R, G, B) علاوه بر سیستمهای رنگی (C, M, Y, K) سایان، مانتاژ، زرد و مشکی).
سپس چاپ در دستگاههای افست ورقی، مثلا با واحدهای چاپی هفتتایی انجام میشود. از این چاپ، به عنوان چاپ رنگی یاد میشود.
در شکل ۲۵-۴-۱، دامنهی رنگی دست یافتنی توسط این امکانات، برای اهداف مقایسهای در فضای رنگی استانداردسازی شدهی CIE به تصویر کشیده شده است. با استفاده از شش رنگ، دو رنگ علاوه بر C،M،Y،K، دامنهی رنگی به میزان قابل ملاحظهای افزایش مییابد. از این رو، در چاپ رنگی HiFi، سیستمهای شش رنگی (Hexachrome) هم وجود دارد که در آنها، رنگهای خاص مانند نارنجی و سبز چاپ میشوند.
۴-۳-۱- فرآیند هافتن / ترام گذاری
تاریخچهی نیاز به توضیح متن به کمک تصاویر، به قدمت خود چاپ است. همراه با تکامل فرآیند چاپ، نیاز به بازآفرینی تصاویر در «درجهبندی رنگی» طبیعی افزایش یافته است. در ابتدا، هنگامی که چاپ آغاز میشود، این امکان برای چاپکاران وجود دارد که از شرایط و امکانات به میزان محدودی برخوردار باشند. با قطعات چوبی که در قرون وسطی رواج داشت، تنها ممکن بود خطوط و فضاهای سیاه و سفید فاقد ظرافت پدید آورد.
پیشرفتهای بعدی در بازآفرینی تصویر، مانند حکاکی بر روی پلیت مسی و چوبی، این امکان را فراهم آورد تا عناصر را به روش ظریفتری بازآفرینی کرد. به تدریج، کلوتایپها (collotypes)، لیتوگرافها، اسیدکاریها و حکاکیهای پیچیده روی پلیت مسی در زمینهی اشکال هنری جایی برای خود باز کردند.اما آنها نتوانستند در چاپ صنعتی به جایی برسند.
پس از اختراع عکاسی در حدود ۱۵۰ سال پیش، تمایل روزافزونی برای توسعه و گسترش بازآفرینی به شکل تن پیوسته (contone) در چاپ به وجود آمد، اما فناوری موجود در چاپ لترپرس، در آن زمان قادر به بازآفرینی «تنهای پیوسته» نبود.
این وضعیت تغییر پیدا نکرد تا سال ۱۸۸۱ که جورج میزنباخ (Georg Meisenbach) با اختراع فرآیند هافتن اتوتیپیکال (autotypical halftone process) که هماکنون هم از آن استفاده میشود، بنیان ترام گذاری (Screening) را استوار کرد. میزنباخ با استفاده از یک شبکه یا توری دارای ساختار، ترام گذاری قابل تکرار را پدید آورد که بدین ترتیب امکان بازآفرینیهای کنتونی (contone) فراهم گشت.
کار میزنباخ بر روی تفکیک یک تصویر، توسط تکنولوژی بازآفرینی صنعتی پیگیری و اصلاح شد. توریهایی به شکل شابلونهای شیشهای با ساختارهای شبکهای برای دوربینهای هنری گرافیکی به وجود آمد. این دوربینها، با استفاده از تجهیزات عکاسی اپتیکال، درجههای کنتونی اورجینالها را (مثلا عکس یا نقاشی) به نقاط اسکرین با اندازههای مختلف یعنی به عناصر قابل چاپ تفکیک کردند.
در نتیجه، ترامگذاری، اورجینال با تن پیوسته را به اطلاعات سیاه و سفید (عناصر تصویری، نقاط هافتن) تبدیل میکند که برای تولید مسترچاپی (فیلم و پلیت) مناسب هستند. بنابر جریان چاپ، معمولا دو حالت برای انتقال مرکب (چاپی و غیر چاپی) وجود دارد.
به همین دلیل، تنوع در به نظر رسیدن روشنیها و تیرگیها، باید ناشی از تنوع در «اندازهی نقطهی هافتنی» باشد.
اگر ساختـارهای اسکرین یا شابلون، متناسب با فاصلهی دید یک تصویــر ترام گذاری شده به اندازهی کافی ظریــف باشند، به دلیــل اثر تلفیقی، چشم انسان تصویــر را به صورت یکنواخت دریافت میدارد و در نتیــجه، بیننده، تصویری را میبیند که با درجهبندی های کنتونی، از نظر دید با اورجیــنال برابر است.
هر چقدر تعداد نقاط اسکرین در فضای تصویر بیشتر باشد، تصویر طبیعیتر دیده میشود. از اصطلاح «خطکشی اسکرین» (screening ruling) یا (بسامد اسکرین) برای تعیین میزان نزدیکی نقاط اسکرین از یکدیگر استفاده میشود.
هنگام دیدن یک اسکرین با تعداد ۶۰ خط در هر سانتیمتر (یعنی «بسامد اسکرین» معمولا به خطکشی اسکرین خط در هر سانتیمتر ۶۰=L اشاره دارد که با فضای نقطه ۰٫۱۶۷ = L/1 = w میلیمتر هماهنگ است.) در یک فاصلهی معمولی (حدود ۳۰ سانتیمتر)، دیگر چشم قادر نیست که نقاط جداگانه را از یکدیگر تشخیص دهد (شکل ۲۶-۴-۱).
با گذشت زمان، فناوری ترام گذاری (screening) دستخوش تغییرات و پیشرفتهای بسیاری شده است. با کمک رایانه، اساس جریان ترام گذاری دستی از نظر علمی و محاسبات ریاضی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت تا جریان های بازآفرینی جدیدتر و الکترونیکی گسترش یابند: امروزه، ترام گذاری به کمک رایانه میسر شده است.
اصل اولیهی تجزیهی یک تصویر به نقاط اسکرین با اندازههای متفاوت، که در فاصلهی یکسان از یکدیگر قرار دارند، از ابتدا مورد استفاده قرار میگرفته است. سیستمهای اولیهی قادر به ترام گذاری الکترونیکی، اسکنرهای خروجی (drum imagesetter) بودند که فیلمها را با پرتوهای لیزری متمرکز شده تصویرسازی میکردند. نقاط جداگانه با اندازههای مختلف از چندین محل لیزری جمع آوری میشدند (عناصر تصویر، پیکسلها). تقریبا، امروزه، تمامی ایمیجسترهای (imagestter) لیزری بر اساس این اصل، کار میکنند.
true
true
https://sanatpanjom.ir/?p=1713
true
true