رابطه صحیح در بازاریابی - بازاریابی و تبلیغات - اخبار چاپ ، اخبار تبلیغات ، اخبار نشر و اخبار بسته بندی
×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

false
true
true
رابطه صحیح در بازاریابی

توليد به صورت قراردادي يا پيماني توسط تأمين کنندگان برون مرزي با هزينههاي پايين، يک موضوع جذاب در عرصه اقتصاد جهاني است.

ولي متأسفانه اين تصميمات، بدون توجه کافي به نيازمنديها، تقاضاي بازار و سيستم تحويل مناسب انجام ميشود؛
که معمولا نتايج نامطلوبي را به همراه دارد.
با توجه به اينکه محصولات به شيوه هاي مختلف و در بازارهاي متفاوت رقابت ميکنند.

لذا سيستمهاي تحويل بايستي با در نظر گرفتن کليه جوانب طراحي شوند.
عرضه در مناطق اقتصادي از نظر هزينه، امتيازات قابل توجهي دارد
ولي مشکل برقراري تعادل بين سطوح بالاي موجودي در مقابل توانايي پاسخگويي کمتر، به صورت شديدتري در اين مناطق جلوه گر ميشود.

زماني که اين شرايط با تقاضاي ناپايدار و بازار غير قابل اطمينان همراه باشد؛
برقراري تعادل به علت ريسک کهنگي(مازاد موجودي) يا کمبود، دشوارتر نيز ميشود.

برقراری تعادل

به گفته «فيشر»، تمايز قائل شدن بين محصولات پايدار که روي قيمت رقابت ميکنند
و محصولات خاص که برسرعت عمل در پاسخ تأکيد دارند بسيار ضروري است.

از همين رو، عرضه ناب، با مفاهيم توانمندسازي جريان و حذف تغييرات ناخوشايند با عرضه چابک براي رفع نياز روز افزون به پوشش تنوع و عدم اطمينان تقاضا، در راستاي مقابله با مشکلات مطروحه فوق ترکيب شده و رويکرد نويني با عنوان ناب چابک را به وجود آوردهاند که مورد استفاده بسياري از شرکتهاي موفق جهان واقع شده است.

موفقيت و شکست زنجيره عرضه در بازار در نهايت، توسط مشتري يا مصرفکننده نهايي تعيين ميشود.
رساندن کالاي درست، با قيمت و زمان مناسب به مصرفکننده، نه تنها مهمترين عامل براي موفقيت رقابتي است، بلکه نقش کليدي در بقاي يک نهاد تجاري دارد.

بنابراين، در راستاي برقراري يک راهبرد جديد زنجيره عرضه، رضايت مشتري و شناخت بازار، عناصر حياتي و ضروري در اين عرصه هستند. تنها زماني که محدوديتهاي بازار شناخته شده باشند، يک واحد ميتواند به تهيه، استخراج و توسعه راهبرد در جهت پوشش نيازهاي زنجيره عرضه و در واقع مشتري نهايي اقدام کند.

هماهنگی عرضه و تقاضا

شيوه ها و ايدههاي بهبود عملکرد زنجيره عرضه در تلاش جهت هماهنگي عرضه و تقاضا طراحي شدهاند،
بنابراين، به طور حتم به کاهش هزينهها و ارتقاء سطح رضايت مشتري به طور همزمان منجر ميشوند.
اين مهم هميشه نيازمند کاهش هرچه بيشتر عدم اطمينان براي امکانپذير ساختن پيشبيني صحيح تقاضاي بالادست بوده است.

ولي گاهي اوقات، حذف کامل عدم اطمينان از زنجيره عرضه به علت طبيعت و نوع محصول ناممکن است.
اگر يک محصول بسيار وابسته به مد باشد، با توجه به طبيعت محصول تقاضاي آن غير قابل پيشبيني خواهد بود.

بنابراين، زنجيرههاي عرضه خاص که در چنين شرايطي عمل ميکنند ميبايست از راهبرد برخوردار باشند که به آنها توانايي برقراري تعادل بين عرضه و تقاضا را بدهد.
شرکتهايي که با در نظر داشتن عدم اطمينان، راهبرد تجاري خود را طراحي ميکنند، نتيجه اين دورانديشي خود را در قالب بهترين عملکرد در مقابل رقبايشان با رويکرد واکنشي خواهند ديد.
جالب است بدانيد بخش عمدهاي از عدم اطمينان در زنجيره عرضه توسط خود سيستم ايجاد، القا و توسط اثر «شلاق چرمي» شديدتر نيز ميشود.
عدم اطمينان ناشي از خود سيستم، اغلب ناشي از راهبردها و روابطي است که سيستم درگير آنهاست؛
بنابراين، تحت کنترل مستقيم سيستم و مديريت قرار دارند و لذا ميتوان بسياري از نتايج نامساعد آنها را با تلاش زياد کاهش داد.

اگر اين فاز از مسئوليت به خوبي برآورده شود زنجيره عرضه تنها با چالش عدم اطمينان موجود در بازار مواجه خواهد بود که به خودي خود شرايط را بسيار سادهتر ميکند.

راهبرد تولید

بيش از۳۰ سال از زماني که اسکينر نظريه «موازنه طراحي مکانيکي» را جهت مديريت پارامترهاي متناقض توليد مطرح کرد ميگذرد.
هيچ کس نميتواند يک هواپيماي مسافربري ۵۰۰ نفره با قابليت فرود آمدن بر کشتي و شکستن ديوار صوتي طراحي کند؛
مشابه اين حالت مقوله توليد است.
متغيرهاي هزينه، زمان، محدوديتهاي فني، رضايت مشتري و … بر آنچه مديريت در صدد انجام آن است اثر ميگذارد.

«راهبرد توليدي» بايستي با آگاهي نسبي از اين تضادها و لزوم انتخاب بين معيارهاي رقابتي مانند سرعت، کارايي، کيفيت، هزينه و… يا حالتهاي ترکيبي اتخاذ شود.
به بيان ديگر، زنجيره عرضه نيازمند پذيرش نوعي راهبرد است که مناسب هر دو نوع محصولات آنها يعني «خاص و بازاري» باشد.
در اين مقاله سعي بر آن است که سه نوع از اين راهبردها يعني ناب، چابک و ناب چابک تشريح شود.

محصولات خاص و بازاري

«فيشر» در مقاله معروف خود در سال ۱۹۹۷ رابطه نوع محصول، زنجيره عرضه و قابليت پيشبيني براي تضمين اتخاذ رويکرد بهينه را به هنگام طراحي و توسعه راهبرد زنجيره عرضه در راستاي تناسب بهتر عرضه و تقاضا، بسيار مهم و ضروري ميداند.

فيشر محصولات را به دو دسته کلي خاص (مد) و بازاري (کالا) تقسيمبندي ميکند.
دوره عمر محصولات خاص کوتاه بوده و در عين حال، عدم اطمينان زيادي در تقاضايشان وجود دارد.
بنابراين، زنجيره عرضه را در معرض هر دو نوع ريسک کمبود و کهنگي (مازاد موجودي) قرار ميدهند.
يک نمونه محصولات خاص، لباسهاي مد روز هستند.
چالش عمده براي زنجيره عرضه درگير با چنين محصولاتي به شکل زیر است:

توسعه يک راهبرد براي بهبود تناسب عرضه و تقاضا و همچنين توانمندسازي شرکت براي پاسخ سريعتر به نياز بازار است.

محصولات بازاري مانند انواع کنسروها عمده خروجيهاي يک واحد توليدي هستند.
اين محصولات، دوره زندگي طولاني و ثبات تقاضا دارند، زيرا کالاهايي جاافتاده در بازار با يک مدل شناخته شده مصرف هستند.

در اين مورد، عامل عمده بقا و در واقع، هدف اصلي، کاهش هزينههاست.
به گفته هيل (۱۹۹۳)، تفاوت قابلملاحظهاي بين اين دو گروه محصولات وجود دارد.

فاکتورهای لازم در بازار

از يک منظر، براي محصولات خاص، عامل کافي موفقيت در بازار، «فراهم بودن» است در حالي که براي محصولات بازاري، «قيمت» است.
کيفيت و زمان تحويل، فاکتورهاي لازم حضور در بازار براي هر دو نوع محصول هستند؛ درحالي که قيمت و فراهم بودن به ترتيب، عوامل لازم براي محصولات خاص وبازاري هستند.

نکته اي که بر آن تأکيد ميشود اين است که زنجيره عرضه ميبايستي عملکرد قابل قبولي در مورد هر دو دسته عوامل لازم و کافي رقابت و موفقيت داشته باشد.
از آنجا که اين دو دسته محصول به تقاضاي دو بازار متفاوت پاسخ ميدهند، طبيعتاً براي پاسخگويي، نيازمند به کارگيري رويکردهاي متفاوتي هستند.
تنها در صورت شناخت ويژگيهاي محصول، نيازمنديهاي بازار و چالشهاي مديريت است که يک راهبرد براي تضمين عملکرد بهينه زنجيره عرضه قابل طراحي است.
اين هدف از طريق توسعه راهبردهايي که اثر عدم اطمينان ناشي از سيستم و متعاقب آن اثر شلاق چرمي را کاهش ميدهند قابل دستيابي است.

عرضه هاي ناب و چابک

مبدأ و منشأ مديريت توليد به موقع (JIT) به سيستم توليد تويوتا (TPS)در راستاي حذف ضايعات و ناهماهنگيها در زنجيره عرضه برميگردد.
اخيراً ميتوان از توليد و تفکر ناب براي حذف ضايعات در جهت بهبود عملکرد تجاري به طريق سودمندي بهره جست.

تأکيد بر حذف ضايعات و عوامل هدر رفتن منابع تا حد زيادي مرتبط با کاهش موجودي است که توسط تحليل «سنگ و کشتي» خيلي شفاف نشان داده ميشود.
در اين تحليل، همچنان که موجودي (سطح آب) کم ميشود، منابع ايجاد ضايعات (سنگها) در قالب ديرکرد، تطابق کيفي ضعيف، آمادهسازيهاي طولاني، فرايندهاي غير قابل اطمينان و … ظاهر ميشوند.

حذف اين ضايعات باعث پائين آمدن سطح موجودي بدون اثر منفي در جريان مواد (کشتيها) ميشود.
ثابت شده که مديريت توليد به موقع به صورت همزمان خدمات مشتري و کارايي را با تمرکز بر حذف مواد بهبود ميبخشد؛
بدين صورت که از طريق کاهش زمانهاي آمادهسازي، کنترل آماري فرايند، تعميرات و نگهداري جامع بهرهور و… منابع تغيير و عدم قطعيت در داخل زنجيره عرضه و متعاقباً نياز به موجودي براي حفظ جريان کاهش مي‏يابد.

انعطاف پذیری

يک شيوه جايگزين براي تنظيم جريان مواد، سرمايهگذاري در ظرفيتهاي بالقوه است.
اين گزينه از ديدگاه سنتي يا ناب به علت تضاد با مباني توليد متمرکز رد ميشود؛

در حالي که با کمي دقت نظر متوجه ميشويم ظرفيت بالقوه منابع، يک مشخصه ضمني توليد سلولي و از ملزومات انعطافپذيري است

در واقع، استفاده از ظرفيت اطمينان به جاي موجودي احتياطي يک اصل کارايي و بهبود در بخش خدمات است.
در واقع براي طراحي يک سيستم تحويل کامل علاوه بر موارد فوق، مقابله با ناپايداري تقاضا نيز ضروري است.

عرضه چابک که بر پايه پاسخگويي سريع است در اين مورد اثربخش عمل ميکند به همين دليل از آن به عنوان يک گزينه يا آلترناتيو در کنار عرضه ناب جهت تقويت راهبردهاي زنجيره عرضه ياد ميشود.

عرضه چابک با محصولات خاص، نو و تقاضاي غير پايدار شناخته شده و بر تحويل دامنه وسيعي از محصولات با تقاضايي غير مطمئن تمرکز ميکند.

ارتباط عرضههاي ناب و چابک

در گذشته نه چندان دور، خيلي از سازمانها تفکر ناب را براي مديريت و بهبود جايگاه رقابتي خود برگزيده بودند.
بعد از آن نيز ايده توليدي چابک به عنوان يک جايگزين براي شيوه ناب مورد توجه واقع شد.

در بعضي از فازبنديها، چابکي را قدم بعد از ناب بودن معرفي ميکردند.
اين ميتواند بدين معنا باشد که به محض اينکه خصوصيات ناب حاصل شد، يک نهاد ميتواند براي چابکي تلاش و برنامهريزي کند.

در ادامه اين روند نيلور در سال ۱۹۹۹ تعاريف زير را در ارتباط با عرضه چابک و ناب بيان کرد:
عرضه چابک: استفاده از دانش بازار و مفهوم شرکت مجازي در راستاي بهره برداري مناسب از فرصتهاي پر سود در بازار پر نوسان؛
عرضه ناب: توسعه يک جريان ارزشي براي حذف کليه ضايعات از جمله زمان و همچنين تضمين يک برنامهريزي يکنواخت.

لازم به ذکر است، چيزي که در توليد ناب به عنوان ضايعات انگاشته ميشود.

ممکن است در توليد چابک، عاملي مطلوب باشد.

تولید و نظر مک هاگ

براي توضيح بهتر در اين رابطه ميتوان به گفته «مک هاگ» در سال ۱۹۹۵ اشاره کرد که ميگويد:

در توليد ناب مشتري محصولات خاصي را خريداري ميکند .
در حالي که در توليد چابک مشتري ظرفيتي را رزرو ميکند که
در صورت تقاضا ميبايستي در مدت زمان کوتاهي پاسخ داده شود.

با توجه به اين توضيحات، محصولات بازاري، متناسب شرايط توليد و عرضه ناب هستند؛
چراکه تقاضا نسبتاً قابل پيشبيني و برنامهريزي نيازمنديها که از ملزومات اين نوع زنجيره است امکانپذير ميشود.

ز سوي ديگر، محصولات خاص بيشتر مناسب محيط چابک هستند که در آن تقاضاي ناپايدار به عنوان يک ريسک تجاري، پذيرفته شده است.
در چنين شرايطي يک رويکرد کلي و غير تخصصي ممکن است مناسب نباشد.

براي حل چنين مشکلاتي، مفاهيم ناب و چابک با استفاده راهبردي از مفهوم نقطه جدايش ميتوانند در قالب يک سياست واحد با يکديگر ترکيب شوند.

ساختار زنجيره عرضه و نقطه جدايش

يکي از مواردي که در ترکيب و يکپارچهسازي عرضه ناب و چابک نقش اساسي دارد نقطه جدايش (decoupling point) است.
نقطه جدايش، بخشي از زنجيره عرضه که درگير با سفارشهاي مستقيم مشتري است را از بخشي که بر مبناي برنامهريزي فعاليت ميکند جدا ميسازد.

از منظري ديگر، نقطه جدايش نقطهاي است که در آن، موجودي راهبردي به عنوان نقطه جدايش ذخيره، بين سفارشهاي نوساني مشتري و توليد، تغيير ميکند. درنظرگرفتن نقطه جدايش با بحث تأخير نيز مرتبط است.

يعني نقطه جدايش به افزايش کارايي و اثربخشي در زنجيره عرضه کمک ميکند.
ميزان اين کارايي و اثربخشي با نزديکتر کردن نقطه جدايش به مشتري نهايي بيشتر ميشود.

به تأخير انداختن نقطه تغيير محصول خطر مواجه شدن با کمبود و همچنين مازاد موجودي را کاهش ميدهد.

کمينه کردن عدم اطمينان براي بيشينه کردن قدرت رقابت

عليرغم وجود تفاوت در ماهيت سيستمهاي عرضه ناب، چابک و ترکيبي، مکانيسم شلاق چرمي و نتايج نامطلوب حاصله تقريباً براي کليه رويکردها يکسان است. بنابراين، بدون توجه به نوع سيستم، به کار گرفته شده است.

عدم اطمينان القايي از جانب سيستم است که به شدت به کارايي و اثربخشي راهبرد آسيب ميرساند.
با اين تفاسير، کاهش عدم اطمينان القايي از جانب سيستم براي دريافت کامل منافع راهبرد، حياتي و لازم است.
خوشبختانه، حذف عدم اطمينان ناشي از سيستم، تا حد زيادي از طريق مهندسي جريان مواد ميسر ميشود.

تاويل در سال ۱۹۹۹ يک سري قوانين اجرايي براي روانسازي جريان مواد به شرح زير ارائه داده است:

۱- تنها محصولاتي را بسازيد که ميتوانيد آنها را سريعاً فاکتور و ارسال کنيد؛

۲- در يک دوره، تنها قطعات يا قسمتهايي را بسازيد که براي توليد يا مونتاژ در مرحله بعد نياز داريد؛

۳- کمينه کردن زمان پردازش مواد در سيستم، يعني کاهش کليه زمانهاي تحويل؛

۴- استفاده از کوتاهترين دوره برنامهريزي يعني کمترين مقدار توليدي که قابليت مديريت کارا را دارد؛

۵- محمولههاي تأمينکنندگان را در مقادير کوچک و تنها زماني که نياز به پردازش يا مونتاژ وجود دارد دريافت کنيد؛

۶- تشکيل خانواده محصولات و طراحي فرايندها متناسب با هر جريان ارزشي؛

۷- حذف کليه عدم اطمينانهاي فرايند؛

۸- شناخت مستندات، سادهسازي آنها و سپس بهينهسازي زنجيره عرضه؛

۹- روان و شفاف کردن کليه جريانهاي اطلاعات؛

۱۰- استفاده از سيستمهاي حمايت تصميمگيري (DSS) منعطف، ساده ولي قابل اطمينان؛

۱۱- فرايندهاي تجاري زنجيره عرضه بايستي يکپارچه باشند، يعني همه اعضاي زنجيره به عنوان يک جزء از کل عمل کنند.
لازم به ذکر است که اين مجموعه قوانين از يک سري مطالعات گسترده شبيهسازي، تجربيات و مشاهدات صنعتي حاصل شده است.

يکپارچگي عرضههاي ناب و چابک از منظر اجرايي

يک روششناسي براي بوميسازي اين مفهوم، کاربرد قواعد تفکيک «آلشولر» است که متشکل از سيستمهايي بر پايه مفاهيم تجربي است.
براي حل مسائل با اين رويکرد، تناقضات و تضادها بايستي به صورتي شفاف تعريف شوند

يعني قدم اول شناسايي پارامترهايي است که در معرض نيازهاي مخالف قرار دارند مانند کلفت ولي نازک، بلند ولي کوتاه، گرم ولي سرد و ….
وي اين موازنه را تحت عنوان «تناقضهاي فيزيکي» نامگذاري کرده.

براي تسهيل اين قسمت، تفکيک و بررسي را در چهار حوزه زير بخشبندي کرد:

* تفکيک نيازمنديهاي فضايي مخالف يا متناقض؛

* تفکيک در کل و زيربخشهاي جزئي؛

* تفکيک نيازمنديهاي زماني مخالف يا متناقض؛

* تفکيک بر حسب شرايط.

يکپارچگي در فضا:

«اسکينر» در سال ۱۹۶۹ و همچنين «هيل» در سال ۲۰۰۰ لزوم تفکيک نيازمنديهاي توليدي را مطرح کردهاند.

در واقع، آنها معتقد بودند بستههاي بازار محصول به طرق مختلف در بازار رقابت ميکنند و جداسازي خطوط توليدي به علت وجود عوامل غير همسنخ، ضروري است.

فيشر در سال ۱۹۹۷ بر شناسايي نيازهاي متضاد در طراحي زنجيره عرضه از جنبه پيشبيني، تأکيد ميکند.
او ميگويد محصولات خاص و نو به شدت از جوانب فروش از دست رفته و مواجهه با کمبود، تهديد ميشوند، در صورتي که براي محصولات بازاري، اين شرايط خيلي سهل تر است.

يکپارچگي کل و زيربخشها:

نظريه نقطه جدايش از فرصت ايجادشده در جهت به تأخير انداختن طراحي نهايي و کاهش اثر تغييرات بالا دست استفاده ميکند.
مطابق اين اصل، کارخانه، مونتاژ محصول نهايي را تا آنجا که ممکن باشد به تأخير مياندازد.
شرکتHP مدافع سرسخت اين سياست است و تکميل محصول نهايي را تا آخرين موقعيتهاي شبکه عرضه عقب مياندازد.

به عنوان مثال پرينترهاي Desk Jet اين شرکت در مراکز توزيع، مطابق سفارش مشتريان مونتاژ ميشوند.

مديريت با پيشه کردن اين سياست، با يک تير دو نشان ميزند:

اولاً وضعيت بالادستي را به وسيله نقطه جدايش پايدار ميکنند؛

ثانياً براي پاسخگويي سريع به پاييندستي نيز توانمند شده است.

اين جداسازي و تفکيک، نيازمند يک طراحي منظم با توانايي برآوردن انتظارات لازم و کافي بازار است.

استفاده از موجودي احتياطي (ذخيره اطمينان) به عنوان نقطه جدايش طي خطوط وابسته توليد و عرضه، سبب ميشود
تقاضاي بالادستي با سيستم عرضه ناب برآورده شود؛
از طرف ديگر، فراتر از نقطه جدايش، تقاضاي متغير و ناپايدار پايين – جريان از طريق سرمايهگذاري در ظرفيتهاي اطمينان به جاي موجودي، توسط سيستم عرضه چابک پاسخ داده ميشود.

  • يکپارچگي زماني:

بهتر است اين قسمت با يک مثال شهودي و واقعي تشريح شود.
عرضه لباسهاي مد روز با مشکلات فراواني چون تقاضاي ناگهاني, دورههاي زماني کوتاه و زمانهاي تحويل طولاني مواجه است.

شرکت ورزشي «ابرمير»، لباس اسکي مد روز توليد ميکند؛ اين شرکت از طريق سيستم سنتي در ماه اکتبر اقدام به توليد ميکرد بدون اينکه تا فوريه بازخوردي از منافع توليد داشته باشد.

در «ابرمير» عدم اطمينان تقاضا به کمبود يا مازاد موجودي منجر ميشد، چون مديريت سعي داشت برنامهريزي توليد را به وسيله موجودي، هماهنگ کند.
براي مقابله با اين مشکل پس از انجام يک سري پروژههاي مهندسي به اين نتيجه رسيدند که رسالت زنجيره عرضه را بايستي از کارايي به پاسخ گويي سريع تغيير دهند؛ و اين ايده را عملي کردند.

با توجه به اين هدف، زمانهاي توليدي را با توجه به احتمال وقوع هر کدام مرتب کردند.
با اين کار توانستند پاسخگوي تقاضا به محض دريافت آن در فوريه باشند. درواقع «ابرمير»، تعادل و توازن بين کارايي و پاسخگويي را با تفکيک خطوط عرضه، بر مبناي زمان بهبود داد.

تمرکز

تمرکز فرايندهاي کم زمان بر کارايي و تمرکز بقيه سفارشها بر سرعت تحويل، يک تصميم راهبردي است که در بسياري از بنگاهها کاربرد خواهد داشت.

در مورد اول، سرمايهگذاري در موجودي اطمينان سبب کارايي فرايندهاي کم زمان ميشود؛ در حالي که در مورد دوم، سرمايهگذاري در ظرفيت اطمينان براي پاسخ سريع، سبب چابکي عرضه در راستاي برآوردن تقاضاي غير خطي ميشود.
يکپارچگي بر اساس شرايط:

اين قاعده نسبت به سه قاعده قبلي کليتر است و در مجموع، پارامترهايي چون پيروزي در بازار، ظرفيت اطمينان و تغيير را در بر ميگيرد.
اين رويکرد از نظر ساختاري، معيارهاي پيروزي در بازار مانند قيمت و سرعت تحويل يا به طور مشابه قاعده ظرفيت اطمينان را براي تفکيک تضادها به کار ميبرد.

به عنوان مثال، تضاد بين تمرکز يا عدم تمرکز از طريق تفکيک منابع و استفاده از ظرفيت دردسترس (ساختار سلولي و کارگاهي) مرتفع خواهد شد. جالب است بدانيد توليد سلولي، به خوبي ظرفيت اطمينان را جايگزين موجودي احتياطي ميکند.

روش شناسي درخت حقيقت جاري

يک ابزار مديريتي که ميتواند در يکپارچهسازي زنجيره عرضه خصوصاً حالتهاي ناب و چابک مؤثر باشد:

روش شناسي درخت حقيقت جاري (CURRENT REALITY TREE = CRT) است.

اهدافي که به کمک اين ابزار ميتوان پوشش داد به شرح زير است:

۱- شناسايي مشکلات عمده که باعث محدوديت خروجيها يا تضاد بين اهداف ميشوند؛

۲- متمرکز و هماهنگ کردن تلاشهاي بهبود.

نکتهاي که در مورد ابزار حتما بايستي مدنظر قرار بگيرد اين است که دامنه تأثير اين ابزار، درونسازماني است.

درخت حقيقت جاري، تحليلگران را قادر ميسازد شرايط را با يک درجه بالاي اطمينان براي شناسايي واقعيتها مورد بررسي قرار دهند.

زماني که در شرايط حساس، پيگيري آنچه در حال وقوع است بر عهده فردي گذارده شود،
معمولاً اولين اقدام وي جمعآوري اطلاعات، سپس دستهبندي آنها و بعد از آن، يافتن ارتباط ميان آنها خواهد بود.

توانایی های فردی

در اينگونه تحليلها، دستهبندي اغلب بر اساس حس شخص است که اين شيوه تحليل، براي مسايل بزرگ کارا نيست؛
بلکه به جاي اين بررسي کلي، بهتر است يک يا دو نقطه مهم که تأثير قابل توجهي روي ساير زمينهها دارند،
شناسايي و تمرکز بر آنها انجام شود.
از طريق تعريف ارتباطات علل و معلولي (در واقع روششناسي پيشنهادي فوق) تواناييهايي که شخص کسب ميکند به شرح زير است:

۱- شناخت واقعيات از غير آن بدون صرف زمان زيادي براي جمعآوري دادهها؛

۲- تمرکز بر منشأ و عمده مشکلات به جاي قسمتهاي متأثر؛

۳- برقراري ارتباطي شفاف بين گذشته و حال.
به طور خلاصه، اين تکنيک يک ابزار براي آزمايش دقيق فرضيهها و شناسايي عوامل اصلي مشکلات سيستم است و به عنوان خروجي به ما ميگويد چه چيزي در اطراف ما بايستي تغيير کند.

نکته جالب راجع به اين شيوه اين است که در صورت طراحي درست، هميشه جوابي را به کاربر ارايه ميدهد.
براي فهم بهتر يک نمونه مدل درخت حقيقت جاري را پيادهسازي ميکنيم

می توانید اینجا را نیز بخوانید

نتيجه گيري

رويکرد عرضه ناب به ما اهميت کاهش تغييرات، بهبود جريان و در نتيجه، کاهش نياز به موجودي و ظرفيت اطمينان را نشان ميدهد.
ولي با افزايش حساسيت بازار نسبت به مد و متعاقب آن، عدم اطمينان تقاضا،
زنجيره عرضه نيازمند مکانيابي راهبردي موجودي و ظرفيت براي بهبود جريان است.

انجام چنين کاري نيازمند ديدي جامع و تخصصي است.
به ويژه آنکه تصميمات داخلي، نوسان و ضايعات بيشتري را نسبت به ساير عوامل القا ميکند.
سرمايهگذاري در ظرفيت به جاي موجودي براي بهبود جريان مواد در واقع، همان رويکرد عرضه چابک است.

در اين حوزه، کاربرد قواعد جدايش، شيوهاي مؤثر براي کاهش اثر تضادها و تناقضهاست.
در نهايت، ملزومات عرضه چابک و ناب اگرچه در تضاد با يکديگر هستند.
ولي ترکيب اين مفاهيم با اعمال برخي تعديلات امکانپذير خواهد گرديد.

true
true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


true